آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 156
بازدید هفته : 447
بازدید ماه : 692
بازدید کل : 125316
تعداد مطالب : 374
تعداد نظرات : 120
تعداد آنلاین : 1
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع ميشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقريبا برايش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمين می ريختند، يا وقتی ليوان را می گرفت غالبا شير از داخل آن به روی روميزی می ريخت.پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: ” بايد فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ريختن شير و غذا خوردن پر سر و صدا و ريختن غذا بر روی زمين را تحمل کرده ام.” پس زن و شوهر برای پيرمرد، در گوشه ای از اتاق ميز کوچکی قرار دادند.در آنجا پيرمرد به تنهايی غذايش را ميخورد،در حالی که ساير اعضای خانواده سر ميز از غذايشان لذت ميبردند و از آنجا که پيرمرد يکی دو ظرف راشکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا ميدادند.
گهگاه آنها چشمشان به پيرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذايش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چيزی که اين پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال يا ريختن غذا به او ميدادند.
اما کودک چهارساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.يک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی ديد که روی زمين ريخته بود.با مهربانی از او پرسيد: ” پسرم ، داری چی ميسازی ؟” پسرک هم با ملايمت جواب داد : ” يک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
اين سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت ميز شام برد.
قدرت درک کودکان فوق العاده است .چشمان آنها پيوسته در حال مشاهده ، گوشهايشان در حال شنيدن . ذهنشان در حال پردازش پيام های دريافت شده است.اگر ببينند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک ميبينيم، اين نگرش را الگوی زندگی شان قرار می دهند.
این نظر توسط پیمان در تاریخ 1390/11/13/4 و 10:09 دقیقه ارسال شده است | |||
[Comment_Gavator] |
salam mikhay webet bazdidesh ziyad she in kodo to balatarin ghesmat kod ghaleb webet gharar bede |